به جز آن شقي ملحد ؛ کــه گشـوده در سقيفــه
به روي تمام مـردم ؛ در بـدعت و جفــا را
تو اگــر نظــر نمـــايي ؛ به يقين کني قضـاوت
که به پا نمــود آنجـا ؛ جَرَيـان کربـــلا را
ز سگ درنده بدتــر ؛ بود ايـن عمـــرکه پـرپـر
بنمـود او ز آتــش ؛ گل بـاغ مصطفــي را
ز صفــات زشت شيطان ؛ اگـر آگهي بخــواهي
به رخ عمــر نظر کن ؛ که از اوست آشکـارا
مکن از عمـــر تـو هـرگـز ؛ تبعـيت وحمــايت
که تو را کشد به دوزخ ؛ ز تو مي برد حيـا را
به خـدا که پيـروانش ؛ همه گمـرهند و جــاهل
چو عمــر گرفته در کف ؛ سر رشته خـطا را
تو که طالب نجاتي ؛ بَرِ مرتضي علي رو
که رهاندت ز دوزخ ؛ بچشاندت بقا را