محمد علی - شیعیان اهل سنت واقعی
|
محمد علی ( سه شنبه 86/6/27 :: ساعت 11:22 صبح )
افضلیت علی (ع) بر سایرین بسیاری از فضائل و مناقبی را که شیعیان درباره علی بن ابیطالب نقل میکنند دارای سند و مدارک واقعی است که در کتابهای صحیح و مورد اطمینان اهل سنت هم نوشته شده است و نه تنها از یک راه بلکه از راهها و سندهای گوناگون نقل شده است که دیگر جایی برای دودلی باقی نمیماند. بسیاری از اصحاب، روایتهای بیشماری را در فضائل امام علی نقل کردهاند تا آنجا که ابن حنبل میگوید: « هیچ یک از اصحاب رسول خدا، دارای آنقدر فضائل زیاد نیست جز علی بن ابیطالب» ( مستدرک حاکم ج 3 ص 107- مناقب خوارزمی ص 3 و 19 – تاریخ الخلفا سیوطی ص 168 – صواعق المحرقه ص 72 – تاریخ ابن عساکر ج 3 ص 63 شواهد التنزیل حسکانی حنفی ج 1 ص 19) قاضی اسماعیل و نسایی و ابوعلی نیشابوری هم می گویند: « روایتهایی با سندهای درست در حق هیچیک از اصحاب نیامده است، جز آنچه در حق علی (ع) آمده است.» ( ریاض النظره طبری ج2 ص 82 – صواعق المحرقه ابن حجر ص 118 و ص 72) و این درحالی است که امویان مردم را در قلمرو حکومت اسلامی، وادار به دشنام و نفرین علی کرده و از ذکر هر فضیلتی برای او قدغن نموده و حتی نمی گذاشتند کسی نام علی را بر خود یا فرزندانش بگذارد و علیرغم این انکارها و مخالفتها، فضائل و مناقبش، جهان را فرا گرفته است. و در این باره امام شافعی میگوید: « در شگفتم از مردی که دشمنان، کینه توزانه، فضائلش را پنهان داشتند و دوستانش از ترس آشکار نکردند. با این حال آنقدر فضیلت برای او ذکر شده که زمین وآسمان را پر کرده است. » اما درباره دیگران و سایر اصحاب اینگونه نیست. درباره ابوبکر، در کتب اهل سنت و گروهی که او را برتر از علی میدانند، فضیلتهایی به اندازه امام علی وجود ندارد. گرچه فضیلتهایی که درباره ابوبکر در کتب تاریخی نقل شده است، یا به روایت دخترش عایشه است که موضعش نسبت به امام علی کاملا آشکار است! ( و بیگمان بالاترین تلاش خود را برای یاری رساندن به پدر به کار برد هر چند با جعل روایتهای دروغین!) و یا به روایت عبدالله بن عمر است که او نیز با امام علی بیعت نکرد و از او دوری میکرد و او حدیث میکرد که برترین مردم پس از رسول خدا، ابوبکر است. سپس عمر و پس از او عثمان و بعد از اینها دیگر برتری وجود ندارد و همه مردم یکسانند!! ( صحیح بخاری ج 2 ص 202) و با این حدیث خواسته است امام علی را مانند مردم کوچه و بازار و یک فرد معمولی که هیچ فضیلت و برتری ندارد قلمداد کند! همچنین فضائل ابوبکر را اشخاصی چون عمرو بن عاص، ابوهریره، عروه و عکرمه نقل میکنند و تاریخ نشان داده است که همه اینها از دشمنان حضرت علی بودند و با او جنگیدهاند، نه با سلاح بلکه با دروغپردازی و جعل احادیث در فضیلت دشمنان و مخالفانش و حتی کسی را که با حضرت جنگیده و کارزار کرده، از شدت دشمنی و کینهتوزی نسبت به علی، او را تعریف کردند و ستایش نمودند. ( فتح الباری فی شرح صحیح بخاری ج 7 ص 83- تاریخ الخلفا سیوطی ص 199 – الصواعق المحرقه ابن حجر ص 125) اگر ابوبکر با فضیلت تر بود؟! قطعا اگر پیامبر (ص) ایمان ابوبکر را بالاتر از همه میدانست، اسامه بن زید را امیر و فرمانده او قرار نمیداد و در شهادت دادن به نفع او امتناع نمیورزید و به او نمیفرمود : « نمیدانم پس از من چه خواهی کرد» تا آنجا که ابوبکر را به گریه واداشت( موطا امام مالک ج 1 ص 307- مغازی واقدی ص 310) و علی بن ابیطالب را پشت سر او نمیفرستاد که سوره برائت را از او بگیرد و او را از تبلیغ آن منع نمی کرد ( صحیح ترمذی ج 4 ص 339- مسند امام حنبل ج 2 ص 319 مستدرک حاکم ج 3 ص 51) و روز خیبر برای دادن پرچم به فرد شایستهای نمیفرمود :« فردا پرچم را بدست مردی میسپارم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش او را دوست دارند قهرمان نبرد است و هرگز فرار نمی کند و خداوند قلبش را با ایمان آزمایش کرده است» و آنگاه پرچم را به دست علی داد و به ابوبکر نداد ( صحیح مسلم باب فضائل علی بن ابیطالب) و ... و اگر آن روایت که میگوید : « اگر میخواستم خلیل و دوستی صمیمی برای خود بگیرم ابوبکر را بر میگزیدم» مورد بررسی قرار دهیم، این تناقض پیش خواهد آمد که او روز « مواخات صغری» درمکه و روز « مواخات کبری » در مدینه کجا بود که در هر دو روز پیامبر، علی را به اخوت برگزید و به او فرمود « تو برادر من در دنیا و آخرت هستی» و هیچ اعتنایی به ابوبکر نکرد ( تذکره الخواص ابن الجوزی ص 23- تاریخ دمشق ابن عساکر ج 1 ص 107 – مناقب خوارزمی ص 7 – فصول المهمه ابن صباغ مالکی ص 21) حال اگر از فضائل بگذریم، و به سیئات و بدیها روی آوریم، یک گناه و اشتباه را از علی بن ابیطالب در کتابهای دو گروه نمییابیم در صورتیکه برای دیگران بدیها و تبهکاریهای زیادی در کتابهای اهل سنت سراغ داریم! | |||||
|
محمد علی ( شنبه 86/6/24 :: ساعت 5:46 عصر )
مردى از صحابه امیرالمؤمنین در جریان جنگ جمل سخت در تردید قرار گرفته بود . او دو طرف را مىنگریست . از یک طرف على را مىدید و شخصیتهاى بزرگ اسلامى را که در رکاب على شمشیر مىزدند و از طرفى نیز همسر نبى اکرم عایشه را مىدید که قرآن درباره زوجات آن حضرت مىفرماید : (أزواجه أمهاتهم) ( همسران او مادران امتند ), و در رکاب عایشه , طلحه را مىدید از پیشتازان در اسلام , مرد خوش سابقه و تیرانداز ماهر میدان جنگهاى اسلامى و مردى که به اسلام خدمتهاى ارزندهاى کرده است , و باز زبیر را مىدید , خوش سابقهتر از طلحه, آنکه حتى در روز سقیفه از جمله متحصنین در خانه على بود. این مرد در حیرتى عجیب افتاده بود که یعنى چه ؟ ! آخر على و طلحه و زبیر از پیشتازان اسلام و فداکاران سختترین دژهاى اسلامند , اکنون رو در رو قرار گرفتهاند ؟ کدامیک به حق نزدیکترند ؟ در این گیرودار چه باید کرد؟! ... به هر حال این مرد محضر امیرالمؤمنین شرفیاب شد و گفت : أیمکن ان یجتمع زبیر و طلحه و عائشة على باطل ؟ آیا ممکن است طلحه و زبیر و عایشه بر باطل اجتماع کنند؟ شخصیتهائى مانند آنان از بزرگان صحابه رسول الله چگونه اشتباه مىکنند و راه باطل را مىپیمایند آیا این ممکن است ؟ على در جواب سخنى دارد که دکتر طه حسین دانشمند و نویسنده مصری مىگوید سخنى محکمتر و بالاتر از این نمىشود، بعد از آنکه وحى خاموش گشت و نداى آسمانى منقطع شد سخنى به این بزرگى شنیده نشده است فرمود : انک لملبوس علیک , ان الحق و الباطل لا یعرفان باقدار الرجال , اعرف الحق تعرف اهله , و اعرف الباطل تعرف اهله :( سرت کلاه رفته و حقیقت بر تو اشتباه شده . حق و باطل را با میزان قدر و شخصیت افراد نمى شود شناخت . این صحیح نیست که تو اول شخصیتهائى را مقیاس قرار دهى و بعد حق و باطل را با این مقیاسها بسنجى فلان چیز حق است چون فلان و فلان با آن موافقند و فلان چیز باطل است چون فلان و فلان با آن مخالف . نه , اشخاص نباید مقیاس حق و باطل قرار گیرند . این حق و باطل است که باید مقیاس اشخاص و شخصیت آنان باشند) . یعنى باید حقشناس و باطل شناس باشى نه اشخاص و شخصیت شناس. افراد را - خواه شخصیتهاى بزرگ و خواه شخصیتهاى کوچک - با حق مقایسه کنى . اگر با آن منطبق شدند شخصیتشان را بپذیرى و الا نه . این حرف نیست که آیا طلحه و زبیر و عایشه ممکن است بر باطل باشند؟ در اینجا على، معیار حقیقت را خود حقیقت قرار داده است و روح تشیع نیز جز این چیزى نیست . و در حقیقت فرقه شیعه مولود یک بینش مخصوص و اهمیت دادن به اصول اسلامى است نه به افراد و اشخاص . قهرا شیعیان اولیه مردمى منتقد و بت شکن بار آمدند. على بعد از پیغمبر جوانى سى و سه ساله است با یک اقلیتى کمتر از عدد انگشتان. در مقابلش پیرمردهاى شصت ساله با اکثریتى انبوه و بسیار. منطق اکثریت این بود که راه بزرگان و مشایخ اینست و بزرگان اشتباه نمىکنند و ما راه آنان را مىرویم . منطق آن اقلیت این بود که آنچه اشتباه نمىکند حقیقت است بزرگان باید خود را بر حقیقت تطبیق دهند . به نقل از کتاب جاذبه و دافعه علی (ع) اثر استاد شهید مرتضی مطهری | |||||
|
محمد علی ( شنبه 86/6/17 :: ساعت 10:38 صبح )
همانطوریکه در مطلب قبلی اشاره کردم، عدهای از برادران اهل سنت لطف میکنند و مواردی را در وبلاگهای خود به شیعیان نسبت میدهند و ما را متهم به خرافهگرایی و ... میکنند! بنده هم علی رغم میل خود تصمیم گرفتم که در اینجا، به تعدادی از فتاوای عجیب و مضحک وهابیون اشارهای کنم تا بر همگان آشکار شود که چه کسانی و با چه روشهایی، امروز داعیه پرچمداری اسلام ناب را دارند! البته قبلا از همه خوانندگان محترم به خاطر نوشتن این مطالب عذرخواهی میکنم. چرا که بسیاری از این فتاوا ، علاوه بر مخالفت با عقل و شرع ، حاوی مطالبی است که زبان از گفتن آنها شرم دارد!! اما همانطوریکه عرض کردم، چارهای جز نوشتن آنها ندارم ( قبلا هم وقتی این فتواهای عجیب و غریب را در وبلاگ اهل سنت جنوب قرار دادم، دوستان جنوبی همه آن فتاوا را حذف و سانسور کردند!!) ترویج زنا با مجوزهای شرعی یا غیر شرعی؟؟!! اگر مردى آلتش را در پارچه اى بپیچد، سپس با زنى نزدیکى کند ومنى اش را داخل رحم نریزد، نه غسل بر او واجب مى شود و نه حدّ زنا، و ضررى به عباداتش هم نمى زند. | |||||
|
محمد علی ( پنج شنبه 86/6/15 :: ساعت 9:46 عصر )
اخیرا وبلاگ اهل سنت جنوب، در اقدامی جالب و نو!! عکسهایی را از کتب شیعه در وبلاگ خود قرار داده و برای ترجمه آن از خوانندگان، درخواست کمک کردهاست! بنده هم برای شرکت در مسابقه، چند خطی را در قسمت نظرات وبلاگ مذکور نوشتم، اما آنها وقتی متوجه جوابهای درست من شدند، بیشتر نظرات و مطالبم را حذف و سانسور کردند!!! ( پس چی شد مسابقه؟) از آنجا که به نظر ما استفاده از شیوههای نو، خیلی جالب است، بنابراین ما هم تصمیم گرفتیم که از این پس، عکسهایی را از کتب آنها، در این وبلاگ قرار بدهیم تا همگان با دیدن این عکسها، به راه راست هدایت شوند!! البته ما برعکس برادران جنوبی! ترجمه آنرا هم خواهیم نوشت. ( نیازی به برگزاری مسابقه نیست): مرد بزرگسال با خوردن شیر مَحرَم مى شود!!!!!
ابن حزم و داود ظاهرى تحت عنوان «مذهب عائشه» مى گویند: اگر مردى بزرگسال از پستان زنى شیر بنوشد حکم طفلى را خواهد داشت که از پستانش شیر نوشیده است.
آیا عقل و عرف مى تواند این سخن را به عنوان دستور وحکم شرع تلقّى نموده و به آن عمل نماید؟
آیا وجود اینگونه روایات و داستانهاموجب سر در گمى دوستان و طعنه زدن بیگانگان نمى شود؟
و آیا شما که مدّعى ترویج اسلام ناب هستید تا کنون این فتواها و احادیث را خوانده اید؟
لطفا روی عکسها کلیک کنید!!! منتظر عکسهای بعدی ما هم باشید. ( علاقمندان میتوانند برای دیدن عکسهای بیشتر به سایت وهابیت مراجعه کنند.) | |||||
|
محمد علی ( یکشنبه 86/6/11 :: ساعت 11:44 صبح )
در پاسخ به نویسنده کتاب « معاویه را بهتر بشناسیم» وقتی این کتاب را دیدم، با خود گفتم بالاخره یکی از برادران اهل سنت حاضر شده است که تعصب و لجاجت را کنار گذاشته و شخصیت واقعی معاویه را آنگونه که در تاریخ و اسناد آمده است برایمان بازگو کند! اما این آرزویی بیش نبود، چرا که از همان آغاز معلوم بود که نویسنده قصد تکرار همان دروغهای همیشگی را دارد! از جمله اعتقادات عجیب اهل سنت اینست که همه صحابه رسول خدا را افرادی عادل میدانند و به شیعیان خرده میگیرند که چرا مانند آنها به همه صحابه احترام نمیگذارند؟! و جالب اینجاست که حتی فردی چون معاویه ( لعنة الله علیه) را هم در شمار صحابه پیامبر میآورند و برای وصف شخصیت او چنان میتازند و احادیث جعلی زیادی را نقل میکنند که آدم بیخبر، گمان میکند هیچ شخصیتی در صدر اسلام به پای معاویه ( لعنة الله علیه) نخواهد رسید! البته افرادی چون معاویه در زندگی نکبت بار خود، چنان جنایتهایی را مرتکب شده بودند که پاک کردن و پوشاندن همه آنها برای دوستانشان میسر نبود و در بسیاری از کتب تاریخی و روایی شیعه و سنی، ماجرای آنها ثبت گردیدهاست. اما دوستان اهل سنت ما، قاعدهای را برای خودشان بوجود آوردهاند که اسم آنرا « خطای اجتهادی» گذاشتهاند! و هرجا که متوجه خطا، جنایت و اشتباهی فاحش از صحابه میشوند، برای سرپوش گذاشتن بر آنها، فورا ادعا میکنند که آنها مجتهد بودند و در اجتهاد خود دچار اشتباه شدهاند! جنگ با علی (ع) چرا؟! از جمله کشفیات نویسنده محترم کتاب فوق اینست که درباره جنگ معاویه با حضرت امیر اینگونه قلم فرسایی میکنند: « شبههای که در مورد حضرت معاویه! ایجاد میکنند و تمامی دشمنیها و کینهتوزیها از آنجا شروع میشود اینکه اگر معاویه فرد آگاه و دینداری بوده است، پس چرا با خلیفهی راشدهی رسول خدا و یکی از دست پروردگان خانه پیامبر یعنی حضرت علی وارد جنگ شده و بر ضد او شمشیر کشیده است؟» اما نباید از این دوستان انتظار داشته باشید که جواب این پرسش تاریخی را به درستی برایتان شرح دهند. چرا که در این مورد نیز باز جانب معاویه را گرفته و از خطای اجتهادی او سخن میگویند! : « اولا باید ریشه این جنگ را بررسی نمود و آگاهانه از منابع بیطرف جریان را مورد مطالعه قرار داد سپس قضاوت نمود!!... ثانیا باید اینرا بدانیم که تمامی اصحاب رسول الله « عدول» هستند و خداوند سبحان از همگی آنان اعلام رضایت نموده و اگر گناه و اشتباهی هم از آنان سر زده باشد، پروردگار منان با لطف و رحمت خویش توفیق توبه قبل از موت را نصیبشان گردانیده است... ثالثا ما در آنوقت حضور نداشتهایم تا از کنه جریان باخبر باشیم. میدانیم که روایات تاریخی نیز چندان اعتباری ندارند که بتوان بر اساس آنها بعضی از یاران مکتب سرور کائنات محمد رسول الله را تنقیص نمود و یا آنان را تکفیر و تفسیق کرد!» البته نویسنده محترم با توجه به اینکه در همین سطور صراحتا نوشتند که روایات تاریخی اعتباری ندارند، انگار گفته خودشان را فراموش میکنند! چرا که بلافاصله در ادامه مینویسند « اما وقتی کتابهای تاریخی علمای ربانی و سلف صالح! را مینگریم تمامی آنان بر این عقیده بودهاند که ما نباید در مورد اختلافات بین اصحاب دخالت نماییم و بر اساس رای خویش گروهی را درست و گروه مخالف را نادرست تلقی کنیم. بلکه باید در این مورد سکوت اختیار نماییم!» چرا سکوت ؟! حال باید از ایشان و دیگر برادران اهل سنت پرسید که چرا ما باید در برابر این گناهان ( به قول شما خطای اجتهادی) سکوت کنیم؟! اگر آنها مرتکب گناه شدهاند، دلیل سکوت ما چیست؟ اگر معاویه با خلیفه بر حق مسلمین و اهل بیت رسول خدا، به جنگ پرداخت، چرا باید روی جنایات او سرپوش بگذاریم و اوج جنایات او را تا حد یک اشتباه کوچک پایین بیاوریم؟! مسئول آن همه خونهای به ناحق ریخته در جنگ صفین کیست؟! عمار یاسر، مالک اشتر و حجر و بسیاری از یاران و صحابه رسول خدا توسط چه کسی به شهادت رسیدند؟! طبق کدام آیه، روایت و سنت مدعی هستید که صحابه، هرچند مرتکب گناه و جنایت بشوند، باز هم عادل هستند؟! این چه عدالتی است که شما به آن معتقدید؟! آیا به نظر شما، خداوند و رسولش بین مسلمانان در اجرای احکام و قصاص و ... تفاوتی قائل شدهاند؟ آیا دینی که ملاک برتری افراد را نه قوم و نژاد و رنگ پوست، بلکه تنها تقوا میداند، طبق گفته شما بین مسلمانان تبعیض قائل میشود؟! آیا پیامبری که خود در روزهای آخر حیات، به مسجد رفتند و از همه مسلمانان خواستند که اگر کسی حقی بر گردن او دارد بیاید و حقش را بگیرد، راضی میشود که اصحابش هرگونه که خواستند رفتار کنند و هیچ حقی و هیچ گناهی هم بر گردن آنها نباشد؟! و هیچکسی هم حق اضهار نظر درباره آنها را نداشته باشد؟! ادعای عجیب و مضحک!!: نویسنده کتاب فوق در بخشی از کتاب خود در ادعایی عجیب و خندهآور، میفرمایند: « اما نکتهای که باید بدان توجه نمود اینست که جنگ و اختلاف با فردی، محکی برای مومن و کافر بودن طرف مقابل نیست... صحابه نیز در مسائلی اجتهاد میکردند و طبیعی است که بین دو مجتهد اختلاف پیش بیاید اما آنان هیچگاه همدیگر را کافر و فاسق نگفتهاند و تا آخرین لحظه محبت یکدیگر را در دل داشتهاند!!» معلوم نیست نویسنده محترم، چه تصوری از فهم و شعور خوانندگان خود دارد که اینگونه با دلائل مبتذل و پیشپا افتاده سعی میکند اعتقاد خود را به آنها تحمیل کند. آیا جنگی چون صفین را میتوان تنها یک اختلاف کوچک بین دو مجتهد دانست! این چه اختلاف کوچکی بوده که هرگز برای آن راه حلی وجود نداشت؟ و از همه مهمتر این چه عذر بدتر از گناهی است که برای معاویه میآورید؟! طبق گفته شما پس ما باید به همه افراد حق بدهیم که هرگاه دلش بخواهد بر علیه خلیفه مسلمین، شورشی را ترتیب بدهند و اسمش را هم بگذارند اختلاف عقیده! آیا طبق نظر شما نمیشود به قاتلان خلیفه سوم هم ، این حق را داد که آنها در این مورد دچار خطای اجتهادی بشوند؟! لغزش بزرگ !! وقتی نویسنده محترم بنا بر عقیده خود، جنگ و مخالفت با اهل بیت رسول خدا و خلیفه مسلمین را تنها و تنها یک «اختلاف اجتهادی!» میدانند، طبیعی است که انتخاب یزید هم به جانشینی معاویه تنها یک « لغزش » نامیده شود!! در این مورد میخوانیم : « یکی از این لغزشهای بزرگ، انتخاب پسرش یزید به عنوان جانشین بود. این پیشنهاد از طرف اصحاب گرانقدر رسول و تابعین به شدت مورد انتقاد قرار گرفت و اکثر بزرگان اصحاب و حضرت امالمونین عایشه انرا رد کردند! ... با وجود آن باز هم اسم یزید جهت خلافت برده میشود!... بزرگان نامبرده برآن بودند که خلافت اسلامیه، خلافت نبوت است و نباید آنرا به سلطنت وراثتی تبدیل کرد دوم اینکه حالات ظاهری یزید نیز این اجازه را نمیداد که خلیفهی تمام مملکت اسلامی قرار گیرد، بدین خاطر ایشان به این تجویز، مخالفت نموده و اکثر آنها تا آخرین دم نسبت به مخالفت خود استقامت نمودند! بر اثر همین حقگویی، مکه و مدینه محفوظ مانده و کوفه و کربلا قتل عام شد!» اگر به دقت مطالب این کتاب را مورد بررسی قرار دهید متوجه آشفتگی و پراکنده گویی نویسنده آن خواهید شد. به عنوان مثال در همین مورد، وی به صراحت از مخالفت و نارضایتی عدهای از صحابه از معاویه، بخاطر جانشینی یزید، آنهم تا آخرین دم اشاره کرده است. اما در قسمتهای پیشین عکس این قضیه را نوشته بود و مدعی شده بود که صحابه تا آخرین لحظه محبت یکدیگر را در دل داشتهاند! متاسفانه این آشفتگی، تنها به همین موارد محدود نمیشوند بلکه شاهد آن هستیم که عدم توجه به خواست و نظر صحابه و فاجعهای چون واقعه کربلا، تنها به عنوان یکی از لغزشهای معاویه توجیه میشود! مخالفت معاویه با کتاب و سنت!! در پایان از شما خوانندگان عزیز خواهش میکنم که به موارد ذیل که عینا از کتاب « معاویه را بهتر بشناسیم» نقل میشود، دقت کنید تا متوجه تناقضات بیشمار دوستانمان بشوید: 1- «حضرت معاویه! در دوران حکومتش چندین بار، با لغزشهای اجتهادی مواجه شده است که همین موارد سبب شده تا حکومتش با خلافت راشده تفاوت داشته باشد و دوران حکومتش را ملوکیت بنامند! ... این قاعده را ( لغزش اجتهادی) در مورد افراد بعدی ( همچون یزید) نمیتوان بکار برد زیرا آنها اصلا اهل اجتهاد نبودند بلکه بعضی از آنها فاسق و گناهکار علنی بودند و از هیچ نظر آنها را نمیتوان جزء خلفا به شمار آورد بلکه آنها صرفا در لیست ملوک داخلاند!» اولا ما متوجه نشدیم که علت و فلسفه وجود حکومت معاویه در زمان خلافت خلیفه مسلمانان چه بوده است؟ ثانیا چرا علیرغم اعتراف به گناهکار و فاسق بودن این افراد، باز هم اصرار بر پیروی از آنها دارید؟! 2- نویسنده در قسمتی از کتاب خود که به مخالفت صحابه با معاویه اشاره میکند مینویسد:«پس دیدیم که صحابهی رسول خدا به راحتی در مقابل تصمیمی که مخالف کتاب و سنت باشد، مخالفت نموده و به هیچ وجه راضی به انتصاب فردی نالایق برای ادارهی حکومت نبودند!» خوب سوال ما هم اینست که اصولا اعتقاد به چنین شخصی که در مدت حکومت خود و پیش از آن بارها و بارها مخالف سنت و کتاب عمل نموده، چه فایده و چه توجیهی دارد؟! شما که خود معترف هستید که معاویه علنا و علیرغم نظر صحابه بر خلاف کتاب و سنت عمل میکرد، چگونه او را فردی عادل میدانید؟! آیا مقایسه چنین فردی با اهل بیت رسول خدا، بویژه حضرت علی (ع) ظلمی آشکار به رسول خدا و اهل بیت ایشان نیست؟! اهل بیتی که رسول خدا شرط عدم گمراهی امت را پس از خود، تمسک به آنها و قرآن دانسته بودند! آیا مانند این اشتباهات و اعمال خلاف کتاب و سنت را از حضرت امیر هم سراغ دارید؟ اگر پاسختان مثبت باشد که یقینا به گمراهی رفتهاید چرا که بارها از زبان رسول خدا شنیده شد که فرمودند :« ای علی! نسبت تو به من، نسبت هارون به موسی است جز اینکه پس از من پیامبری نباشد... تو از من هستی و من از توام... دوستی علی ایمان و کینه او او نفاق است... من شهر علمم و علی در آن است... علی مولای هر مومنی پس از من است» و اگر پاسختان منفی باشد و اعتقاد داشته باشید که امام علی(ع) هرگز مرتکب اشتباهاتی از نوع اشتباهات معاویه نشده است، پس باید از خود بپرسید که چگونه برای تشخیص حق، اینگونه مضطرب و پریشانید و اینکه چطور نمیتوانید در جنگ بین آنها، یکی را صاحب حق تشخیص دهید؟! و از همه مهمتر اینکه چرا در اعتقادات شما اینهمه تناقض وجود دارد؟! | |||||
|
محمد علی ( شنبه 86/6/10 :: ساعت 10:43 صبح )
اخیراً وبلاگ « اهل سنت جنوب» حرفهای جالب و معنیداری از خود به یادگار گذاشته است! نویسندگان این وبلاگ، با اشاره به آیه تطهیر (که به نظر شیعیان و بسیاری از اهل سنت، در شان امام علی(ع)، فاطمه زهرا و حسنین (ع) نازل شده است)، ابتدا در چرخشی آشکار و بر عکس نظر دوستان خود، حرف و عقیده ما را تأیید کرده و اعتراف نموده که این آیه، تنها و تنها در شان اهل بیت بوده و هیچ کس دیگری( حتی زنان پیامبر و خویشاوندان ایشان نیز منظور این آیه نیستند). در این وبلاگ میخوانیم: «حدیثی که امام مسلم از حضرت عایشه نقل می کند: فخرج النبی غداه وعلیه مرط[صحیح مسلم مع الشرح کتاب فضایل الصحابه برقم (2424).] . . . الخ. یک روز صبح رسول اکرم صلی الله علیه وسلم از خانه بیرون رفت در حالی که چادری نقش و نگاردار و بافته شده از موی سیاه پوشیده بود، پس حسن بن علی آمد، او را داخل چادر گرفت، سپس حسین آمد و داخل چادر شد، بعد از آن فاطمه آمد و آن حضرت صلی الله علیه وسلم وی را داخل چادر برد سپس حضرت علی آمد و رسول اکرم صلی الله علیه وسلم وی را داخل چادر آورد و فرمود: همانا خداوند می خواهد پلیدی را از شما اهل بیت بزداید و شما را کاملاً پاک بگرداند. این حدیث، بی تردید، در واقع دعای پیامبر صلی الله علیه وسلم در حق فاطمه رض، علی، حسن و حسین است. رسول الله صلی الله علیه وسلم با این دعا می خواست آلودگیها را از آنان بزداید و آنان را پاک و مطهر کند.» اما ایشان، بلافاصله به خاطر اینکه اعتقاد اصلی و پنهان خود و دوستانش را رد نکرده باشند، ادامه میدهند :« قطعاً آیه تطهیر علاوه بر پنج تن، همه اهل بیت را در بر می گیرد، و آنان عبارت اند از: سایر دختران و زنان رسول الله صلی الله علیه وسلم» و باز برای رد اعتقاد شیعیان مبنی بر عصمت و طهارت اهل بیت نوشتهاند: «حدیث عایشه رض که امام مسلم آن را روایت کرده است، متواتر نیست بلکه از اخبار آحاد است. اکنون سوال این است که شیعه چگونه از حدیثی که خبر واحد است در باب عقیده که همانا ((عصمت)) است استدلال میکنند؟! » معلوم نیست که نویسنده، با نوشتن این مطالب قصد اثبات چه چیزی را دارند؟ ایشان ابتدا با اشاره به حدیث مسلم از عایشه، اهل بیت پیامبر را معرفی کردند. سپس خودشان نتیجه گرفتند که اهل بیت پیامبر تنها همین افراد نیستند و در ادامه از شیعیان میپرسند که چگونه با استناد به این حدیث، معتقد به عصمت اهل بیت هستند؟!! در پاسخ ایشان باید عرض کنیم که: اولا احادیثی که بطور صریح، اهل بیت پیامبر (ص)را معرفی میکنند بسیارند و تنها محدود به یک حدیث نمیشود که سند آنرا مورد تردید قرار دهید. ( در مطالب قبلی این وبلاگ چند نمونه از این احادیث ذکر شده است). ثانیا ما کی برای اثبات عصمت اهل بیت، به حدیث عایشه استناد کردهایم؟ برای اثبات آن عقیده، تنها و تنها مراجعه به آیه تطهیر کافیست. چرا که این آیه بطور صریح میفرمایند : « انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» آیا باز هم در مفاد این آیه دچار شک و تردید هستید که خداوند، عدهای را طبق گفته خود از هرگونه پلیدی و ناپاکی، تطهیر نموده است؟ ثالثا چه لزومی دارد که به قول شما این تنها یک دعای خشک و خالی باشد. چرا با اینگونه عبارات نسبت به ساحت پیامبر اکرم (ص) اهانت میکنید؟ چگونه پیامبر کلامی را بدون در نظر گرفتن معنا و مفهوم آن بیان میکنند؟ پیامبری که همه گفتار و کردارش مطابق با حق است و هرگز مطابق هوی و هوس و میل شخصی، کلامی از ایشان صادر نشد. رابعا اگر به قول شما، افراد دیگری هم جزو اهل بیت رسول خدا هستند، پس چرا بسیاری از آنها هرگز از گناه و پلیدی پاک نشدند و مرتکب اشتباهات و جنایات زیادی شدند؟ اگر عایشه را جزو اهل بیت میدانید، پس چرا او در جنگ جمل بر علیه خلیفه بر حق مسلمین شورش کرد؟! چرا او علی رغم نص صریح قرآن و سنت، در سفر نمازش را کامل و تمام خواند؟ ( حتما خواهید گفت که او مجتهد بود و برای این کار اجتهاد کرد!! لازم به توضیح نیست که اجتهاد وقتی معنا پیدا میکند که در مسالهای، حکم صریحی وجود نداشته باشد!) | |||||
|
محمد علی ( سه شنبه 86/6/6 :: ساعت 12:3 عصر )
مهدی موعود کیست؟ در پاسخ به کسانی که برای رد عقیده شیعیان، نام پدر حضرت مهدی (عج) را « عبدالله» میخوانند!! دوازدهمین پیشوای معصوم، حضرت حجهبن الحسن المهدی، امام زمان در نیمه شعبان سال 255 هجری در شهر سامرا دیده به جهان گشود.او همنام پیامبر اسلام و همکنیه آن حضرت ( ابوالقاسم) است. پدرش، پیشوای یازدهم حضرت امام حسن عسکری (ع) و مادرش، بانوی گرامی « نرجس » است. اعتقاد به موضع مهدویت اختصاص به شیعه ندارد و علمای اهل سنت نیز این موضوع را قبول دارند. منتها اکثر آنها، تولد حضرت مهدی را انکار میکنند و میگویند: شخصیتی که پیامبر اسلام از قیام او خبر داده، هنوز متولد نشده و در آینده تولد خواهد یافت!. با این حال تعداد قابل توجهی از مورخان و محدثان آهل سنت، تولد آن حضرت را در کتب خود ذکر کرده و آنرا یک واقعیت دانستهاند. ( تعدادی از این منابع که تولد حضرت مهدی را به صراحت بیان کرده اند عبارتند از : ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقه، ط 2 قاهره 1358 ه ق ص 208 – شبراوی، الاتحاف بحب الاشراف، ط 2 قم منشورات ارضی 1363 ه ش ص 179 – محمد امین بغدادی سویدی، سبائک الذهب فی معرفه قبائل العرب، ص 78- مومن شبلنجی، نور الابصار ص 168- شیخ محمد صبان، اسعاف الراغبین ( در حاشیه نورالابصار) ص 141- ابن اثیر الکامل فی التاریخ ج 7 ص 274- حمدالله مستوفی تاریخ گزیده ص 207 – ابن طوطون، الائمه الاثنی عشر ص 117 – ابن صباغ مالکی الفصول المهمه ص 310- شیخ سلیمان قندوزی ینابیع الموده ج 3 ص 36 و ...) پدر حضرت مهدی (عج) کیست؟ در بعضی از منابع اهل سنت، پدر حضرت مهدی (عج)، « عبدالله» معرفی شده است!. در حالیکه در منابع شیعه و سنی، اخبار فراوانی وجود دارد که میرساند نام پدر آن حضرت « حسن» (ع) است. سرچشمه این اختلاف آن است که در بعضی روایات اهل سنت، این جمله از پیامبر نقل شده است :« اسم او، اسم من و اسم پدرش اسم پدر من است» قرائنی در دست است که نشان میدهد جمله اخیر یعنی « اسم پدرش اسم پدر من است» عمدا یا اشتباها از طرف راوی، به کلام پیامبر افزوده شده است و در گفتار آن حضرت فقط جمله « اسم او اسم من است» وجود داشته است. حافظ گنجی شافعی در اینباره میگوید: « ترمذی این حدیث را نقل کرده ولی جمله اخیر در آن نیست. احمد حنبل نیز که دارای قدرت ضبط و دقت بوده این حدیث را در چند جا از مسند خود نقل کرده، ولی جمله اخیر در آنها نیست» گنجی اضافه میکند : در اکثر روایاتی که حافظان حدیث و محدثان مورد وثوق اهل سنت در این باره نقل کردهاند، جمله اخیر نیست. فقط در حدیثی که شخصی به نام « زائده» از « عاصم» نقل کرده، این جمله به چشم میخورد و چون « زائده» چیزهایی از خود به حدیث اضافه میکرده است، نقل او اعتباری ندارد. نکته جالب اینکه، راوی این حدیث شخصی به نام « عاصم» است و حافظ ابونعیم در کتاب « مناقب المهدی» سی و یک نفر از راویان این حدیث را نام برده که همگی آن را از «عاصم» شنیدهاند و در هیچ کدام، جمله اخیر نیست. و فقط در نقل « زائده» این جمله به چشم میخورد که طبعا در مقابل آن همه روایت، فاقد اعتبار است. کلامی از ابن عربی عارف بزرگ قرن هفتم در این مورد: شعرانی در مبحث «اشراط الساعه» و ظهور حضرت مهدی (عج) و در مواضع دیگر چنین میگوید: «...عبارت محیالدین در باب 366 از فتوحات این است: « بدانید که خروج مهدی (عج) حتمی است و او از عترت رسول الله است و از فرزندان فاطمه (ع) میباشد و جد او حسین بن علی (ع) و پدر او حسن عسگری فرزند امام محمد علی نقی (با نون) فرزند محمد تقی (با تاء) فرزند امام علیالرضا فرزند امام موسی الکاظم فرزند امام جعفرالصادق فرزند امام محمد الباقر فرزند امام زینالعابدین علی فرزند حسین فرزند امام علیبن ابیطالب علیهم السلام میباشد.» آیه الله جوادی آملی در این مورد در کتاب آوای توحید مینویسند: « این گونه دقیق ضبط کردن و « نقی» با نون را از «تقی» با تا، جدا ساختن برای صیانت افکار مذهبی است؛ در حالیکه در کتاب فتوحات کنونی اثری از این عبارتها نیست، بلکه فقط یک جمله گمراه کننده دارد که :« جده حسن بن علی!» و شعرانی این مطلب را در سال 958 نوشته و چنین میگوید :« عمر شریف حضرت مهدی (ع) در این تاریخ 706 سال میباشد» | |||||
|
محمد علی ( دوشنبه 86/6/5 :: ساعت 8:53 عصر )
محمدبن عبدالوهاب در سال 1115 در شهر عُیَینه از توابع نجد دیده به جهان گشود. پدر وی، عبدالوهاب از قضات آن شهر به شمار میرفت. محمد، فقه حنبلی را در زادگاه خود آموخت. سپس برای تکمیل معلومات رهسپار مدینهی منوره شد و در آنجا به تحصیل حدیث و فقه پرداخت. در دوران تحصیل در مدینه، گهگاه مطالبی بر زبانش جاری میشد که از عقایدی خاص حکایت داشت، چندان که اساتید وی نسبت به آیندهاش نگران شده و میگفتند: اگر این فرد به تبلیغ بپردازد گروهی را گمراه خواهد کرد. (1) چندی بعد، محمدبن عبدالوهاب مدینه را به سوی نقاط دیگر ترک کرد و چهار سال در بصره و پنج سال در بغداد و یکسال در کردستان و دو سال در همدان اقامت گزید. اندک زمانی نیز رحل اقامت در اصفهان و قم افکند و آنگاه از طریق بصره آهنگ احساء کرد و از آنجا به «حُرَیمله» اقامتگاه پدرش رفت. تا زمانی که پدرش در قید حیات بود وی کمتر سخن میگفت. تنها گاه میان او و پدرش نزاعی در میگرفت. ولی پس از درگذشت پدر به سال 1153 ق، پرده از روی عقاید خود برداشت. (2) تبلیغات محمد بن عبدالوهاب در شهر حریمله افکار عمومی را برآشفت، به گونهای که ناچار شد آنجا را به عزم اقامت در عیینه (زادگاهش) ترک کند. در عیینه با حاکم وقت، عثمان بن معمر، تماس گرفت و دعوت جدید خود را با او در میان نهاد و قرار شد که او با پشتیبانی حاکم، آیین خود را تبلیغ کند. ولی طولی نکشید فرمانروای احساء که مقامی برتر از حاکم عیینه داشت عمل عثمان را ناروا شمرد و دستور داد هرچه زودتر محمد بن عبدالوهاب را از شهر عیینه بیرون کند. بنابراین وی ناچار شد نقطهی سومی را به نام درعیه برای اقامت برگزیند که محمد بن سعود (جد آل سعود) بر آن حکومت میکرد. او دعوت خود را با حاکم درعیه در میان نهاد و هردو پیمان بستند که رشتهی دعوت از آنِ محمد بن عبدالوهاب و زمام حکومت در دست محمد بن سعود باشد. برای استحکام این روابط، ازدواجی نیز بین دو خانواده صورت گرفت. محمد بن عبدالوهاب تبلیغ خود را در پرتو قدرت حاکم آغاز کرد. به زودی هجوم به قبایل اطراف و شهرهای نزدیک شروع شد و سیل غنایم از اطراف و اکناف به شهر درعیه که شهر فقیر و بدبختی بود، سرازیر گشت. این غنایم چیزی جز اموال مسلمانان منطقهی نجد نبود که با متهم شدن به شرک و بتپرستی، اموال و ثروتشان بر سپاه محمد بن عبدالوهاب حلال شده بود تا آنجا که آلوسی که خود تمایلات وهابیگری دارد، از مورخی به نام ابن بُشر نجدی چنین نقل میکند: «من در آغاز کار، شاهد فقر و تنگدستی مردم درعیه بودم ولی بعدا این شهر در زمان سعود (نوهی محمد بن سعود) به صورت شهری ثروتمند درآمد، تا آنجا که سلاحهای مردم آن، با زر و سیم زینت یافته بود. بر اسبان اصیل و نجیب سوار میشدند و جامههای فاخر در بر میکردند و از تمام لوازم ثروت بهرهمند بودند، به حدی که زبان از شرح آن قاصر است.»(3) دو چیز به انتشار دعوت محمد بن عبدالوهاب در میان اعراب بادیهنشین نجد کمک کرد: جنگهایی که وهابیان در نجد و خارج از نجد (همچون حجاز و یمن و شام و عراق) میکردند، جاذبهای دلفریب داشت: ثروت هر شهری که با قهر و غلبه بر آن دست مییافتند، بر مهاجمین حلال بود، اگر میتوانستند آن را جزو متصرفات و املاک خود قرار میدادند و در غیر این صورت به غنایمی که به دست آورده بودند، اکتفا میکردند. (4) هر اندیشهی نوظهوری _ خاصه اگر در پوشش «توحید» عرضه شود _ در روزهای نخست توجه مردم را به خود جلب میکند، خاصه در جایی که مردم آن از علم و دانش دور باشند. روزی که محمد بن عبدالوهاب کار خود را در نقاب دعوت به توحید و مبارزه با شرک آغاز کرد، برخی از شخصیتهای نجد و یمن به سوی وی اقبال کردند. برای نمونه زمانی که موج دعوت او به یمن رسید امیر محمد بن اسماعیل (1099- 1186) مؤلف کتاب «سبل السلام فی شرح بلوغ المرام» قصیدهای بلند بالا در مدح محمدبن عبدالوهاب سرود که مطلع آن چنین بود: سلامٌ علی نجدٍ و من حلَّ فی نجد و ان کان تسلیمی علی البُعد لایُجدی یعنی: درود بر نجد و کسی که در آن قرار دارد، هرچند درود من از این راه دور سودمند نیست ولی همو، هنگامی که خبرهای ناگواری از قتل و غارت وهابیان را دریافت کرد و فهمید که محمدبن عبدالوهاب به تکفیر مسلمانان پرداخته و برای مال و جان آنها بهایی قایل نیست، از سرودهی پیشین خود پشیمان گشت و قصیدهای نو سرود که با این بیت آغاز میشد: رَجَعت عن القول الذی قلت فی النجدی و قد صح لی عنه خلاف الذی عندی (5) یعنی: من از گفتار پیشین خود در حق آن مرد نجدی بازگشتم، زیرا خلاف آنچه دربارهی وی میپنداشتم برایم ثابت شد. کشتار وهابیان در عتبات عالیات به راستی صفحهای سیاه در تاریخ اسلام است. صلاحالدین مختار که از نویسندگان وهابی است مینویسد: در سال 1216 ق. امیر سعود با قشون بسیار متشکل از مردم نجد و عشایر جنوب و حجاز و تهامه و دیگر نقاط، به قصد عراق حرکت کرد. وی در ماه ذی القعده به شهر کربلا رسید و آنجا را محاصره کرد. سپاهش برج و باروی شهر را خراب کرده، به زور وارد شهر شدند و بیشتر مردم را که در کوچه و بازار و خانهها بودند به قتل رساندند. سپس نزدیک ظهر با اموال و غنایم فراوان از شهر خارج شدند و در نقطهای به نام ابیض گرد آمدند. خمس اموال غارت شده را خود سعود برداشت و بقیه، به نسبت هر پیاده یک سهم و هر سواره دو سهم، بین مهاجمین تقسیم شد.(6) ابن بشر، مورخ نجدی، دربارهی حملات وهابیان به نجف مینویسد: در سال 1220 سعود با سپاهی انبوه از نجد و اطراف آن، به بیرون مشهد معروف در عراق (مقصود، نجف اشرف است) فرود آمد و سپاه خود را در اطراف شهر پراکنده ساخت. وی دستور داد باروی شهر را خراب کنند ولی سپاه او زمانی که به شهر نزدیک شدند به خندق عریض و عمیقی برخوردند که امکان عبور از روی آن وجود نداشت. در جنگی که بین طرفین رخ داد، بر اثر تیراندازی از باروهای شهر، جمعی از سپاهیان سعود کشته شدند و بقیهی آنها از گرد شهر عقب نشسته به غارت روستاهای اطراف پرداختند. (7) ممکن است تصور شود که وهابیان تنها بلاد شیعهنشین را مورد تاخت و تاز خود قرار میدادند. ولی این تصور به هیچوجه درست نیست و باید گفت کلیهی مناطق مسلماننشین حجاز و عراق و شام، آماج حملات آنها قرار داشت و تاریخ در این مورد، از هجومهای وحشیانهای گزارش میدهد که مجال شرح همهی آنها در این مختصر نیست. نمونهوار به یک مورد اشاره میکنیم: جمیل صدقی زهاوی در خصوص فتح طائف به دست وهابیان مینویسد: از زشتترین کارهای وهابیان، قتل عام مردم است که بر صغیر و کبیر رحم نکردند. طفل شیرخوار را بر روی سینهی مادرش سر میبریدند. جمعی را که مشغول فراگرفتن قرآن بودند همه را کشتند. چون در خانهها کسی باقی نماند به دکانها و مساجد رفتند و هر که بود، حتی گروهی که در حال رکوع و سجود بودند، کشتند. کتابها را که در میان آنها تعدادی مصحف شریف (قرآن) و نسخههایی از صحیح بخاری و مسلم (از معتبرترین کتابهای حدیثی در نزد اهل سنت) و دیگر کتب حدیث و فقه بود در کوچه و بازار افکندند و آنها را پایمال کردند. این واقعه در سال 1217 اتفاق افتاد. (8) وهابیان پس از قتل عام طائف، نامهای به علمای مکه نوشته و آنان را به آیین خویش دعوت کردند. سپس صبر کردند تا ایام حج منقضی شد و حاجیان از مکه بیرون رفتند، آنگاه قصد مکه نمودند. به نوشتهی شاه فضل رسول قادری (هندی)، علمای مکه در کنار کعبه گرد آمدند تا به نامهی وهابیان نجد پاسخ گویند، در حین گفتگو و مشاورهی آنان، ناگهان جمعی از ستمدیدگان طائف داخل مسجدالحرام شدند و آنچه را بر آنان گذشته بود، بیان داشتند و در میان مردم شایع شد که وهابیان به مکه آمده و کشتار خواهند کرد. مردم مکه سخت در وحشت و اضطراب افتادند، چندان که گویی قیامت برپا شده است. علما اطراف منبر (در مسجدالحرام) جمع شدند. ابوحامد خطیب به منبر رفت و نامهی وهابیان و جواب علما در رد عقاید آنان را قرائت کرد. آنگاه خطاب به علما وقضات و ارباب فتوا گفت: گفتار نجدیان را شنیدید و عقایدشان را دانستید. دربارهی آنان چه میگویید؟ همهی علما و مفتیان مذاهب اربعهی اهل سنت، از مکهی مشرفه و سایر بلاد اسلامی که برای ادای مناسک حج آمده بودند، به کفر وهابیان حکم کردند و بر امیر مکه واجب دانستند به مقابلهی با آنان بشتابد و افزودند که بر مسلمین واجب است او را یاری کنند و با وی درجهاد شرکت نمایند و هرکس بدون عذر، تخلف کند، گنهکار بوده و هرکس در این راه شرکت کند مجاهد و در صورت کشته شدن شهید خواهد بود. در این امر، اتفاق نظر بود و فتوای مزبور را نوشتند و همه مهر کردند..... (9) بدینگونه میبینیم که آیین وهابیت از دیرباز از سوی کلیهی فرق اسلامی (چه شیعه و چه اهل سنت) محکوم به بطلان بوده است. 1) جمیل الصدقی الزهاوی، الفجر الصادق، ص 17؛ سید احمد زینی الدحلان، فتنة الوهابیة ص66 2) آلوسی، تاریخ نجد، (صص) 111-113 3) تاریخ ابن بشر نجدی: 1/23 4) جزیرة العرب فی القرن العشرین ص 341 5) کشف الارتیاب، سید محسن امین ص8 6) تاریخ المملکة العربیة السعودیة: 3/73 7) عنوان المجد فی تاریخ نجد: 1/337 8) الفجر الصادق ص 22. 9) سیف الجبار المسلول علی الاعداء، شاه فضل رسول قادری، استانبول 1395 ق، ص2 به بعد. | |||||
|
محمد علی ( شنبه 86/6/3 :: ساعت 7:28 عصر )
در پاسخ به آنهایی که اسلام را اینگونه تقسیم بندی میکنند: « اسلام کودک نابالغ و اسلام آدم بالغ!» عدهای از عزیزان اهل سنت وقتی با مراجعه به کتب و احادیث مستند و مورد قبول سنی و شیعه متوجه میشوند که اولین کسی که به پیامبر ایمان آورد و به دین اسلام معتقد شد کسی نبود جز علی بن ابیطالب، فورا برای حل مشکل سایر اصحاب و خلفا، موضوعی را مطرح میکنند که هرگز نه در آیات و روایات و نه در سنت، ملاک تقسیم بندی افراد نبوده و در تاریخ هم نیامده است که رسول خدا مسلمانان اولیه را اینگونه مورد خطاب قرار داده باشند! همانطوریکه بیان شد، به گواه احادیث معتبر و موثق و مورد قبول اهل سنت و تشیع، نخستین کسی که به اسلام ایمان آورد، امام علی (ع) بودند. اما عدهای از اهل سنت به این بهانه که حضرت علی، در آن زمان کودکی 10 ساله بودهاند، ایمان و اسلام او را فاقد ارزش میدانند و عدهای دیگر هم مسلمانان اولیه را به دو گروه ( افراد بالغ و نابالغ) تقسیم میکنند و علی(ع) را در گروه افراد نابالغ و ابوبکر را در گروه افراد بالغ قرار میدهند! چیزی که هرگز سابقه نداشته و هیچگاه از زبان رسول خدا شنیده نشد که افراد خود را اینگونه تقسیم کنند! مساله شگفت آور اینکه ابن تیمیه که لجاجت و مخالفت او با خاندان اهل بیت، مشهور است برای حل مشکل فوق اینگونه مینویسد: چون پیغمبر صلى الله علیه و سلم مبعوث شد احدی از قریش ایمان نداشت نه صغیرشان و نه کبیرشان، هم مردانشان و هم اطفالشان بت پرست بودند و این کلی شامل علی و غیر علی نیز می شود. اگر گفته شود کفر طفل ضرری ندارد، گوییم ایمان او هم مانند ایمان مردان نیست، پس مرد دارای حکم ایمان است ولو اینکه پس از کفر باشد، و طفل داری حکم کفر و ایمان است در حالیکه کمتر از بلوغ باشد. اما از ابن تیمیه و کسانی که به گفته او احتجاج میکنند، باید پرسید مگر شما قبول ندارید که امام علی(ع) تمام دوران کودکی خود را در منزل رسول خدا گذرانده و در کنار ایشان زندگی کردهاند، پس چگونه ادعا می کنید که او هم مانند سایر مردم، بت پرست بوده؟! آیا ادعا میکنید که پیامبر خدا در دوران سرپرستی علی(ع) هیچگاه مراقب اعمال و رفتار او نبوده؟ و سوال دیگر آنکه اگر به قول شما ایمان و شرک کودک نابالغ هیچگونه سود و ضرری ندارد، پس چگونه خضر در سفر خود با حضرت موسی، کودکی نابالغ را کشت؟ احادیثی که سبقت ایمان علی(ع) را اثبات میکند : الف- پیش از همه، خود پیامبر اسلام به پیشقدم بودن علی (ع) تصریح کرده و در میان جمعی از یاران خود فرمودند: « نخستین کسی که در روز رستاخیز با من در کنار حوض کوثر ملاقات میکند، پیشقدمترین شما در اسلام، علی بن ابی طالب است» ( ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب ج 3 ص 28- ابن ابی الحدید شرح نهج البلاغه ج 13 ص 119 – الحاکم نیشابوری ، المستدرک علی صحیحین ج 3 ص 17) ب – دانشمندان و محدثان نقل میکنند : حضرت محمد (ص) روز دوشنبه به نبوت مبعوث شدند و علی (ع) فردای آنروز با او نماز خواندند. ( ابن عبدالبر ، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب ج 3 ص 32 – ابن اثیر الکامل فی التاریخ ج 2 ص 57 – حاکم نیشابوری در المستدرک علی صحیحین ج 3 ص 112 ) ج - امام در خطبه « قاصعه» میفرماید:« آنروز اسلام جز به خانه پیامبر و خدیجه راه نیافته بود و من سومین نفر آنها بودم. نور وحی و رسالت را میدیدم و بوی نبوت را میشنیدم» ( نهج البلاغه خطبه 192) د – امام میفرماید:« من بنده خدا و برادر و صدیق اکبرم، این سخن را پس از من جز دروغگوی افتراساز نمیگوید من هفت سال پیش از مردم با رسول خدا نماز گزاردم» ( طبری در تاریخ الامم و الملوک ج 2 ص 312 – ابن اثیر در الکامل فی التاریخ ج 2 ص 57 – المستدرک علی صحیحین ج 3 ص 112 ) باید از آنهایی که این تقسیم بندی را بکار میبرند، پرسید که چرا در این احادیث، به آنچه که آنها اعتقاد دارند هیچ اشارهای نشده است؟! | |||||
|
محمد علی ( پنج شنبه 86/6/1 :: ساعت 6:4 عصر )
آیا همه اصحاب عادل هستند؟! بسیاری از دانسمندان اهل سنت اعتقاد به عدالت همه صحابه دارند و همه آنها را عادل میدانند. با وجود تخلفات فراوان عدهای از صحابه پیامبر، دانسمندان اهل سنت بر عدالت این عده اصرار دارند و معتقدند تمام این افراد مجتهد بوده و این اعمال را بر مبنای اجتهاد خود انجام دادهاند و هرچند اشتباه کرده باشند از عدالت ساقط نمیشوند! اما این توجیه قابل قبول نیست زیرا: اولا همه صحابه از جهت علمی و آگاهی به دستورات دینی در حدی نبودهاند که بتوانند اجتهاد کنند و بسیاری از اعمال ناشایستی که عدهای از صحابه مرتکب شدهاند، نه از روی اجتهاد بلکه به جهت پیروی از هوای نفس بوده است. ثانیا اجتهاد مربوط به زمانی است که حکم مساله روشن نباشد و نصی از کتاب و سنت در خصوص آن مورد نداشته باشیم. اما در مواردی که مساله روشن است و در کتاب و سنت بطور صریح حکم مساله بیان شده باشد، دیگر نیازی به اجتهاد نیست! بسیاری از تخلفات عدهای از صحابه از این موارد است( مانند عایشه که علی رغم نص صریح قرآن و سنت، نماز را در سفر کامل و تمام خواند و اهل سنت در جواب ما میگویند که او اجتهاد کرد!!!) ثالثا ما چگونه همه صحابه را مجتهد عادل بدانیم، در حالیکه خود صحابه، همه صحابه را عادل نمیدانند؟ بعضی از صحابه احیانا یکدیگر را تکفیر میکرده، عدهای به روی هم شمشیر کشیدند و از ریختن خون هم باکی نداشتند! رابعا در قرآن کریم هم به بسیاری از تخلفات صحابه اشاره و عمل آنان مذمت شده است. اگر به راستی آنان اجتهاد کرده بودند و شخص مجتهد در هر صورت مأجور خواهد بود، چرا خدای سبحان در قرآن آنان را نکوهیده است؟ با توجه به مطالبی که گذشت روشن است که توثیق عام و عدالت همه صحابه درست نیست و صحابه پیامبر نیز مانند همه مسلمانان مشتمل بر افراد عادل و غیر عادل هستند و اگر یکی از آنان در سلسله سند روایتی قرار گرفت، باید درباره وثاقت و عدالت او تحقیق و بررسی شود. احادیث نبوی درباره صحابه: یکی از ادلهای که اهل سنت برای اثبات عدالت صحابه ذکر میکنند، احادیث فراوانی است که از رسول خدا در فضیلت صحابه نقل شده است. به عنوان مثال: خدا را خدا را درباره اصحابم. آنان را پس از من هدف آزار و اذیت قرار ندهید. پس هرکس آنها را دوست میدارد به سبب دوستی من آنها را دوست دارد و هرکس دشمن دارد به جهت دشمنی با من، دشمن دارد و هرکس آنان را اذیت کند مرا اذیت کند و هرکس مرا اذیت کند خدا را آزرده و هرکس خدا را اذیت کند به زودی نابودش خواهد کرد.( سنن ترمذی) اصحاب من مانند ستارگانند، به هرکدامشان اقتدا کنید هدایت میشوید. و ... اشکال : اولا عمده روایاتی که برای اثبات عدالت صحابه ذکر شده، از جهت سند دارای ضعف و غرابت و بعضی از جهات دلالت نیز ناتمام است. همچنانکه بعضی از علمای اهل سنت به این حقیقت اعتراف دارند. قاضی عیاض از جمعی از عالمان اهل سنت نقل میکند که حدیث « اصحابی کالنجوم ...» ضعیف است و ترمذی پارهای از اینگونه روایات را غریب دانسته است. ( سنن ترمذی ج 5 بابا ماجاء فی فضل من رای النبی) همچنین برخی از این روایات هم تحریف شدهاند و در اصل به جای کلمه اصحاب کلمه اهل بیت بوده است. ( دلائل الصدق ج 3 ص 6) ثانیا در برابر این روایات، روایاتی دیگر وجود دارد که صحابه رسول خدا را بهترین امت ندانسته و گروهی از صحابه را نکوهیده است: ابو جمعه میگوید : به اتفاق ابوعبیده جراح، با رسول خدا میرفتیم که وی از رسول خدا پرسید آیا کسی از ما بهتر است در صورتی که ما به شما ایمان آوردیم و با شما جهاد کردهایم؟ حضرت فرمود آری مردمی که پس از شما میایند و به من ایمان میاورند در حالیکه مرا ندیدهاند. رسول خدا فرمودند: همانا شما با پای برهنه و عریان محشور میشوید و عدهای از اصحاب من را به سوی جهنم میبرند. پس من میگویم: اصحابم، اصحابم. به من میگویند همانا آنان از زمانی که تو از ایشان جدا شدی پیوسته مرتد شده و به عقب برگشتند، پس من مانند بنده صالح ( حضرت عیسی) میگویم مادامی که در میان آنان بودم شاهد اعمال آنان بودم. ( صحیح بخاری ج 4 ص 110 و ...) ثالثا اگر بخواهیم از این روایات، عدالت همه صحابه را استفاده کنیم، این با واقعیتی که در تاریخ از ارتکاب خلافهای فراوان عدهای از صحابه بیان شده است، سازگار نخواهد بود. بنابراین به فرض صحت این روایات، با توجه به این واقعیات تاریخی ناچاریم بگوییم : مقصود این روایات، عدهای از صحابه است نه همه صحابه. | |||||
|
لیست کل یادداشت های این وبلاگ |
|||||
|