دستور خالد مثل دستور پيامبر بود و عمل او عين عمل رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم).
لذا حضرت خالد خطا كرد حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) عكس العمل نشان دادند و خطاي خالد را اصلاح كردند حالا تصوركنيد خالد جانشين آن حضرت پس ازوفات نيز مي بودند و فرض كنيد.
كه اين واقعه پس از رحلت پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) اتفاق مي افتاد هيچكس نمي توانست به خالد اين برگزيده پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) اعتراض كند و اين عمل حتي بصورت قانون درميايد. و تصور كنيد خالد نيز براي خود جانشيني برميگزيد و او هم فقط يك خطا ميكرد و به همين ترتيب تا امروز اين جانشينان رسمي بنظر شما چند خطا ميكردند همه اين خطا ها قانون ميشد؟
شيعه متوجه اين نكته شده كه سعي كرده جانشينان پيامبر را معصوم از خطا معرفي كند اما اين نادرست است زيرا اولأ عملأ خلاف اين اتفاق افتاده و خالد(رضي الله عنه) برگزيده رسمي پيامبر اشتباهي كرد كه رسول خدا را به خشم آورد و ثانيأ انسان درصورتي مي تواند از خطا مصؤن بماند كه بوحي مرتبط باشد و پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) هم اگر با وحي سر وكار نداشت دچار خطا مي شدند بطور مثال ايشان مي خواستند سرقبر منافقين نماز بخوانند كه اين آيه نازل شد:
(وَلا تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أَبَداً وَلا تَقُمْ عَلَى قَبْرِهِ إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَمَاتُوا وَهُمْ فَاسِقُونَ) (التوبة:84)
و (اي محمد ) برسرمرده هيچيك از ايشان (منافقان ) نماز مگذار و نايست برسر قبرشان بدرستيكه آنها كافر به خدا و رسولش شدند و مردند در حاليكه فاسق بودند ) يا اين آيه نازل شد:
(عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْكَاذِبِينَ) (التوبة:43) خدا ترا ببخشد چرا تا زماني كه برايت واضح نشده بود كه از بين اجازه گيران كي راست گو وكي دروغگو است به آنها اجازه دادي كه به جنگ نيايند!.
ومثل اين زياد است.
خداوند (جل جلاله) چون كه عمل رسول خود را اسوه مؤمنان مقرر فرموده بود لهذا در هر مورد ايشان را مخاطب ميكرد و رفتارشان را درست و بي خطا وصاف مي كرد تا براي ما مرجع باشد و مرجع شد و ما ميگوييم ايشان معصوم بودند، يعني ازخطاء وگناه بري بودند.
اما جانشين پيامبر (صلي الله عليه وآله و سلم) اين امتياز را نداشت و مثلأ اگر علي جانشين رسمي ايشان مي شد اين احتمال وجود داشت كه خطاي كند كه بعدأ بصورت قانون در آيد و تازه گاهي خطاها در سلسله جانشينها مي توانست 180 درجه باهم فرق كند و ما را دچار سردرگمي نمايد به اين صورت كه اين احتمال وجود داشت كه امام حسن كاري كند كه امام علي خلاف آنرا كرده و يا امام حسين كاري كند كه حسن نكرده و به اين صورت عوض يك رهبر 100 رهبر داشتيم كه هركسي به فتواي خود عمل ميكرد و مسلمانان حيران مي شدند وعملأ هم تاريخ شيعه با اين مشكل روبروست كه توضيح دهد. چرا علي با معاويه جنگيد و پسرش با معاويه صلح كرد عالمان شيعه براي توجيه اين رفتار متضاد مجبور شدند كتب قطوري بنويسند كه تازه خواننده كنجكاو را قانع نميكند.
به اين دليل ساده است كه پيامبر (صلي الله عليه وآله و سلم) كسي را پس از خود برنگزيد تا مبادا خطايش بنام اسلام تمام شود امروز ما در يك مسئله خلافي به قرآن و سنت مراجعه مي كنيم و راي هيچ شخصيت ديگري حتي شخصيتي چون ابوبكر (رضي الله عنه) درمقابل قرآن و سنت براي ما سند نيست و خود را ملزم به پيروي صد درصد ازهيچكس جزقرآن و سنت نمي دانيم.
عالمان مذهب تشيع براي آنكه جواب اشكال را بدهند خود را بورطه اي بس خطرناك انداخته اند يعني مدعي شدند كه جانشينان پيامبر معصوم يعني بري ازخطا بودند و بواسطه الهام با الله(جل جلاله) درتماس بودند و فرق الهام و وحي را در اين ميدانند كه در وحي مي توان فرشته را ديد و صدايش را شنيد و درالهام فقط صدايش شنيده مي شود وخودش قابل رويت نيستند به اين ترتيب خاتميت پيامبر(صلي الله عليه وآله و سلم) و جامعيت قرآن را عملأ منكر شده اند هرچند كه بظاهر به آن اعتقاددارند.
خاتميت پيامبر را از اينرو منكرند كه بهر حال باور دارند.
خداوند (جل جلاله) پس از حضرت محمد (صلي الله عليه وآله وسلم ) ازطريق فرشتگان با جانشينان او درتماس است همانگونه كه با جانشينان موسي(عليه الصلاه والسلام) تماس داشت حالانكه نوع تماس اهميتي ندارد؟! مي خواهد با وحي باشد يا با الهام يا فاكس يا تلفن نتيجه مهم است مهم اين است آنها مي خواهند بگويند كه ارشادات الهي برخلاف عقيده ما جامع نشده و باز بطريقي ديگر درحال تكميل است و اين انكار اصل خاتميت پيامبر و جامعيت قرآن است و عجيب اينكه آنها به كتب الهام شده ديگري چون حفر و جامعه و صحيفه فاطميه معتقدند انا لله واِنا اِليه راجعون. تمامي اين مسائل از آنها سرچشمه گرفته كه ايشان جانشيني علي را اصل قرار داده و براي دفاع از اين اصل ديگر برايشان اهميتي ندارد كه حتي اگر بنوعي مجبور به انكار خاتميت پيامبر ياكامل بودن قرآن شوند.
با اين بحث معلوم شد كه چرا پيامبر جانشيني تعيين نكرد اما باز دليل را تكرارمي كنيم:
(چونكه جانشين باوحي مرتبط نبود و احتمال داشت در حكمي خطاكند و اين خطا درصورتيكه او بر گزيده پيامبر ميبود به دين برميگشت )
واين توضيح شيعه كه مي گويند جانشينان پيامبر معصوم و با خدا درتماس بودند را نمي پذيريم زيرا اگر قبول كنيم بايد آيه 40 از سوره احزاب را منكرشويم
(مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ) (الأحزاب:40)
(نيست محمد پدر هيچيك از مردان شما و اما فرستاده خدا و آخرين پيامبران است. )
و اگر بگوييم «هم اين آيه را قبول داريم و هم نازل شدن الهام برعلي را دوگانه گوئي كرده ايم و ما ديني كه دوگانه گوئي و تضاد در آن باشد را قبول نداريم زيرا الله فرموده است:
(وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً) (النساء:82)
واگر كتاب آسمان دستورات ديني از جانب كس ديگري غير از الله مي بود حتمأ و صد در صد در آن اختلاف و تضاد فراواني پيدا مي كردند.